قالب پرشین بلاگ


دل نوشته های شخصی
احساس سوختن به تماشا نميشود. آتش بگير تا که بداني چه ميكشم.
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دل نوشته های شخصی و آدرس m-reza-sadeghi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





و به این پنجره خورشید طلوع خواهد کرد


بوته ی خاطر آن یار، گلی خواهد داد


یک نفر باز تو را خواهد خواند


و تو خواهی فهمید ، که به آغاز سفر نزدیکی...


برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 20 اسفند 1390برچسب:, ] [ 19:21 ] [ رضا ]
خدا را دیده ای آیا ؟

تو آیا دیده ای وقتی شبی تاریک

میان بودن و نابودن امید فردائی

هراسی می رباید خواب از چشمت

کسی ، خورشید و صبح و نور را

در باور روح تو ، می خواند


برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 20 اسفند 1390برچسب:, ] [ 19:21 ] [ رضا ]

سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت

سرها در گريبان است
كسي سر بر نيارد كرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را
نگه جز پيش پا را ديد ، نتواند
كه ره تاريك و لغزان است
وگر دست محبت سوي كسي يازي
به اكراه آورد دست از بغل بيرون
كه سرما سخت سوزان است
نفس ، كز گرمگاه سينه مي آيد برون ، ابري شود تاريك
چو ديدار ايستد در پيش چشمانت
نفس كاين است ، پس ديگر چه داري چشم
ز چشم دوستان دور يا نزديك ؟

برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 20 اسفند 1390برچسب:, ] [ 19:21 ] [ رضا ]

 

اولین نقطه ای که از مرکز کائنات گریخت

و بر خلاف محورش به چرخش در آمد ، سر من بود!

من اولین قابله ای هستم که ناف شیری را بریده است !

اولین آواز را من خواندم ،

برای زنی که در هراس سکوتُ سنگُ سکسکه ،

تنها نارگیل شامم را قاپیدُ برد !

من اولین کسی هستم که از چشم زنی ترسیده است !


برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 20 اسفند 1390برچسب:, ] [ 19:21 ] [ رضا ]
و بدان كسي كه گنجينه هاي آسمان و زمين در دست اوست
تو را در دعا رخصت داده و پذيرفتن دعايت را بر عهده نهاده
و تو را فرموده از او خواهي تا به تو دهد.
 واز او طلبي تا تو را بيامرزد.


برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 20 اسفند 1390برچسب:, ] [ 19:21 ] [ رضا ]



خدایا!
مرا تطهیر کن
خدایا!
باز سقوط کرده ام
نور تو را پنهان کرده ام
اما نام تو دستگیر از پا افتادگان است
سوی تو می آیم
تا سینه آلوده ام را تطهیر کنی
مرا بشوی پاک سازی
چنان مطهر
که دوباره سقوط نکنم


برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 20 اسفند 1390برچسب:, ] [ 19:21 ] [ رضا ]


تودر کدام سال وماه وروز......احساسات را به باد سپرده بودی

که هر روز...به خاطر....خوبیهایم از تو پوزش می طلبیدم

هرروز باخودم عهد می کردم

که تو را از فردا دوست نداشته باشم

ودیگر نگرانت نباشم


برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 20 اسفند 1390برچسب:, ] [ 19:21 ] [ رضا ]

می دانی کشتی وجودم در تبلوری عاشقانه

در دریای شک و تردید گرفتار توفانی سخت شد

غمی به غربت اشک عاشقانه ی عاشقی تنها

آسمان قلبم را در هم می فشارد

امروز منم تنها ترین

منم سر گشته ترین


برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 20 اسفند 1390برچسب:, ] [ 19:21 ] [ رضا ]

گفتي :عاشقي نهايت عشق نيست
گفتم: سبزه زارش باطل نيست

گفتي :شعر هايت همه رنج و عذاب
گفتم :عاشقم بر فرض محال

گفتي :عشق چيست تو مي داني؟
گفتم :عشق هست معناي ناداني

گفتي :عشق فقط غم نيست
گفتم :غمش تموم زندگي ايست


برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 20 اسفند 1390برچسب:, ] [ 19:21 ] [ رضا ]
گل من پرنده ایی باش و به باد باغ بگذر

مه من شکوفه ایی باش و به دشت اب بنشین

گل باغ اشنایی گل من کجا شکفتی

که نه سو میشناسد نه چمن سراغ دارد.

نه کبوتری که پیغام تو اورد به بامی.

نه به دست مست بادی خط ابی پیامی.
نه بنفشه ایی نه جویی. نه نسیم گفتگویی


برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 20 اسفند 1390برچسب:, ] [ 19:21 ] [ رضا ]

 

روزی یك استاد دانشگاه تصمیم گرفت تا میزان ایمان دانشجویان اش را بسنجد.

او پرسید: (( آیا خداوند, هرچیزی راكه وجود دارد, آفریده است؟ ))

دانشجویی شجاعانه پاسخ داد: (( بله ))

استاد پرسید: (( هرچیزی را؟! ))

پاسخ دانشجو این بود: ((  بله;هرچیزی را. ))

استاد گفت: (( دراین حالت, خداوند شر را آفریده است. درست است؟ زیرا شروجود دارد.))

برای این سوال, دانشجو پاسخی نداشت و ساكت ماند.

ناگهان, دانشجوی دیگری دستش رابلند كرد و گفت:

(( استاد ممكن است از شما یك سوال بپرسم؟ )) 

استاد پاسخ داد: (( البته ))

دانشجو پرسید: (( آیا سرما وجود دارد؟ ))

استاد پاسخ داد: (( البته, آیا شما هرگز احساس سرما نكرده اید؟ ))

دانشجو پاسخ داد: (( البته آقا, اما سرماوجود ندارد. طبق مطالعات علوم فیزیك, سرما, عدم

تمام وكمال گرماست و شیء را تنها درصورتی می توان مطالعه كرد كه انرژی داشته باشد

و انرژی را انتقال دهد و این گرمای یك شیء است كه انرژی آن را انتقال می دهد. بدون

گرما اشیاء بی حركت هستند, قابلیت واكنش ندارند; پس سرما وجود ندارد. ما لفظ سرما را

ساخته ایم تا فقدان گرما را توضیح دهیم . ))

دانشجو ادامه داد: ((  وتاریكی ؟ ))

استاد پاسخ داد: ((  تاریكی وجود دارد. ))

دانشجو گفت: ((  شماباز هم در اشتباه هستیدآقا! تاریكی , فقدان كامل نور است. شما می

توانید نور و روشنایی را مطالعه كنید اما تاریكی را نمی توانید مطالعه كنید. منشور نیكولز,

تنوع رنگ های مختلف را نشان می دهد كه در آن طبق طول امواج نور, نور می تواند

تجزیه شود. تاریكی, لفظی ست كه ما ایجاد كرده ایم تا فقدان كامل نور را توضیح دهیم. ))

وسرانجام دانشجو ادامه داد: (( خداوند, شر را نیافریده است. شر, فقدان خدا در قلب افراد

است. شر فقدان عشق, انسانیت و ایمان است. عشق و ایمان مانند گرما و نور هستند. آنها

وجود دارند و فقدانشان منجربه شر می شود. ))

نام این دانشجو (( آلبرت انیشتین )) بود

 


برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:, ] [ 20:57 ] [ رضا ]

 

درونم غوغاییست جانسوز, پرم از خالی ه ع ش ق

خالیم از فهمیده شدن, تنهایی ام تنها همدمم بود

آمدی و آن را گرفتی از من

بازپسش میخواهم ای مدعی ع ش ق

ک به من وفادارتر از توست

فراموشم نمیکند

بهانه نمی آورد

دوستم دارد

بی هیچ نیاز

من "همه ی زندگی " ام بودم

و "او" نیز زندگی من

بی هیچ منت

بی هیچ ادعا

باز پسش می خواهم....

آری این ع ش ق دیرین و وفادارم را

باز پس می خواهم......

 


برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:, ] [ 20:57 ] [ رضا ]


 

غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن

دلت را بتکان

اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین


بگذار همانجا بماند

فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش

قاب کن و بزن به دیوار دلت ...

 

 


دلت را محکم تر اگر بتکانی

تمام کینه هایت هم می ریزد

و تمام آن غم های بزرگ

و همه حسرت ها و آرزوهایت ...

 

باز هم محکم تر از قبل بتکان

تا این بار همه آن عشق های بچه گربه ای هم بیفتد!

 

 


حالا آرام تر، آرام تر بتکان

تا خاطره هایت نیفتد


تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟

خاطره، خاطره است

باید باشد، باید بماند ...

 


کافی ست؟

نه، هنوز دلت خاک دارد

یک تکان دیگر بس است

تکاندی؟

دلت را ببین

چقدر تمیز شد... دلت سبک شد؟

 

حالا این دل جای "او"ست

دعوتش کن

این دل مال "او"ست...

همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا

 

 و حالا تو ماندی و یک دل

یک دل و یک قاب تجربه

یک قاب تجربه و مشتی خاطره

 

 

مشتی خاطره و یک "او"...

 

خـانه تـکانی دلـت مبـارک

                                                                               

                                                                                 دوستت دارم


برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:, ] [ 20:57 ] [ رضا ]


چند تا غروب ديگه مياي طلوع کنيم با همديگه ؟


يه فال حافظ بگيرم تا ببينم اون چي مي گه ؟


بايد يه جوري خودمو واسه تو آماده کنم


مي خوام برم دو بسته شمع نذر امامزاده کنم


چي کار کنم مي خوام برم نماز حاجت بخونم


يعني تا اوضاع جور بشه منتظر تو بمونم ؟


راستي يه سال ه تو خونه زخم زبون زياد شده


اسمتو ديگه نمي گم واژه ي اون زياد شده


همش مي گن اون که مي گفت ديوونته ، عاشقته


بميري ام سراعتو نمي گيره بگه چته


تو ميگي من چيکار کنم ، عجيب توي دوراهي ام


نه توي خشکي ام نه آب ، درست مث يه ماهي ام


يه ماهي خيلي کوچيک ، ميون آزادي و تور


که دلخوشيش بيخوديه ، مث يه آرزوي دور


ببين روزا و لحظه ها بدجوري اذيت مي کنن


آدما درباره ي تو يه جوري صحبت مي کنن


مي گن که بعد اين همه,عاقل شم و رهات کنم


مي گن تو قلبمي ولي ، بايد يه جور جدات کنم


خب مي دوني گوش نمي دم به پند و حرفاي کسي


ولي تو چي بايد تا کي به داد دردم نرسي ؟


تحملم حدي داره ، اونم ديگه تموم شده


عمرمو زندگيم چي حيف ، چه قدر برات حروم شده


ديشب نشستم تا سحر ، ديدم اونا بد نمي گن


به جاي صبر و طاقتم ، چه کار کردي واسه من ؟


نه رفتي و نه اومدي ، نه عشقي و نه ديدني


نه حتي از جانب تو ، حرف به هم رسيدني


اون دوره ها تموم شده ، دوره ي مثل گل ياس


خودت عجب قد کشيدي ، منو شکستي ناسپاس


چقدر بده اونکه اومد اول گل دادن من


مي خواد با يه تبر بشه باعث افتادن من


تو همينو دلت مي خواست ، حالا ديدي شکستنو ؟


چرا مي خواستي بشکني رؤياهاي ترد منو ؟


درسته دنيا بي وفاس ، اما بدون خدا داره


کلي مجازات واسه ي آدم بي وفا داره


اگر که راست گفته باشن آدماي دور و برم


دلم مي خواد برم يه جا ، لحظه ي مرگو بخرم


شنيدن حرفاي ديگرون داره ديوونم مي کنه


آدم آخه براي کي ؟ انقد دل بسوزونه


علتشو نفهميدم مي خواستي عاشقت بشم


بعدش که مطمئن شدي هرگز ديگه نياي پيشم


از همون اولم آره يه کم عجيب غريب بودي


تو ماجراي تلخ من يه وسوسه يه سيب بودي


تو اومدي دلم رو از راهي که داشت به در کني


بعدش بذاري بري و بدون اون سفر کني


من ديوونه رو بگو ، منتظر توأم هنوز


حقمه که بهم بگن بازم بشين بازم بسوز


رنگين کمون زيباس ولي تو حسرت يه رنگيه


دلت رو بسپار دست کوه ، چون جنس اونم سنگيه


این شعررو دوست خوبم صبا برام فرستاده خیلی ازش ممنونم برای این شعر زیبا خیلی دوسش دارم
ممنونم صبا جان..ممنونم


برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:, ] [ 20:57 ] [ رضا ]

گاه می رویم تا یرسیم.کجایش را نمیدانیم.فقط میرویم تا برسیم

 

بی خبر از آن که همیشه رفتن راه رسیدن نیست.

 گاه برای رسیدن باید نرفت.باید ایستاد و نگریست

باید دید. شاید رسیده ای و ادامه دادن فقط دورت می کند

باید ایستاد و نگریست به مسیر طی شده

 

گاه رسیده ای و نمی دانی

و گاه در ابتدای راهی و گمان می کنی رسیده ای

مهم رسیدن نیست.مهم آغاز است

           ..........           

  که گاهی هیچ وقت نمی شود

 و گاهی می شود بدون خواست تو

.............. 

پدرم می گفت تصمیم نگیر.اگر گرفتی شروع را به تاخیر انداختن

 نرسیدن است

اما...

گاهی  آغاز نکردن یک مسیر بهترین راه رسیدن است 

   گاه حتی  لازم است  بعد از نمازت فکر کنی  و ببینی پشت سر

اعتقادت چه می بینی ترس یا حقیقت؟

 

 

گاهی هم درختی، گلی را آب بدهی، حیوانی را نوازش کنی

 غذا بدهی ببینی هنوز از طبیعت چیزی در وجودت هست یا نه؟

 
یا پای کامپیوترت نباشی، گوگل و ایمیل و فلان را بی‌خیال شوی

 با خانواده ات دور هم بنشینید ، یا گوش به درد دل رفیقت بدهی و

 ببینی زندگی فقط همین آهن‌پاره‌ی برقی است یا نه؟


شاید هم  بخشی از حقوقت را بدهی به یک انسان محتاج تا ببینی

 در تقسیم عشق در نهایت تو برنده ای یا بازنده؟


لازم است گاهی عیسی باشی

ایوب باشی

 انسان باشی ببینی می‌شود یا نه؟


و بالاخره لازمست گاهی از خود بیرون آمده و

 از فاصله ای دورتر به خودت بنگری و از خود بپرسی که

 سالها سپری شد تا آن شوم که اکنون هستم آیا ارزشش را داشت؟


سپس کم کم یاد میگیری

که حتی نور خورشید هم میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری

باید باغ خودت را پرورش دهی به جای اینکه

منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.

یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی

که محکم باشی پای هر خداحافظی
 
 



 و یاد می گیری که خیلی می ارزی

 
 
زیرا گاهی پروانه ها هم به اشتباه عاشق میشوند

 و به جای شمع ، گرد چراغهای بی احساس خیابان می میرند...!!

دوستت دارم...


برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:, ] [ 20:57 ] [ رضا ]

 

تقدیم به....

 

 

تو مث موج صبوری که وفاداره به دریا

 

تو مهی مثل حقیقت،مهربونی مث رویا

 

چقدر تازه و پاکی،مثل یاسای تو باغچه

 

مث اون دیوان حافظ که نشسته لب طاقچه

 

تو مث اون گل سرخی که گذاشتم لای دفتر

 

مث اون حرفی که ناگفته می مونه دم آخر

 

تو مث بارون عشقی روی تنهایی شاعر

 

تو همون آبی که رسمه بریزن پشت مسافر

 

مث برق دوتا چشمی توی یه قاب شکسته

 

مث پرواز واسه قلبی که یکی بالاشو بسته

 

مث اون مهمون خوبی که میاد آخر هفته

 

مث اون حرفی که از یاد دل و پنجره رفته

 

مث پاییزی و اما پری از گل های پونه

 

مث اون قولی ک دادی گفتی یادش نمی مونه

 

تومث چشمه آبی،واسه تشنه تو بیابون

 

تو مث آشنا تو غربت،واسه عاشقای مجنون

 

تو مث یه سر پناهی،واسه عابر غریبه

 

مث چشمای قشنگی که تو حسرت یه سیبه

 

چشمه چشمای نازت،مث اشک من زلاله

 

مث زندگی رو ابرا،بودنت با من محاله

 

یه روزی بیا تو خوابم،بشو شکل یه ستاره

 

توی خواب دختری که هیجکس و جز تو نداره

 

تو یه عمر می درخشی،تو یه قاب عکس خالی

 

اما من چشمام و دوختم به گلای سرخ قالی

 

تو مث بادبادک من که یه روز رفت پیش ابرا

 

بی خبر رفتی و خواستی بمونم تنهای تنها

 

تو مث دفتر مشقم پر خطای عجیبی

 

مث شاگردای اول،کمی مغرور و نجیبی

 

دل تو یه آسمونه،دل تنگ من زمینی

 

میدونم عوض نمی شی،تو خودت گفتی همینی

 

تو مث اون کسی هستی که میره واسه همیشه

 

التماسش می کنی بمونه،اون میگه دیگه نمی شه

 

مث یه تولدی تو،مث تقدیر،مث قسمت

 

مث نذر بچه هایی،مث التماس گلدون

 

مث ابتدای راهی،مث آیینه مث شمعدون

 

مث قصه های زیبا،پری از خوابای رنگی

 

حیفه که پیشم نمونن،چشمای به این قشنگی

 

پر نازی مث لیلی،پر شعری مث نیما

 

دیدن تو رنگ مهره،رفتن تو رنگ یلدا

 

بیا مث اون کسی شو که یه شب قصد سفر کرد

 

دید یارش داره میمیره،موندشو صرف نظر کرد...

 


برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:, ] [ 20:57 ] [ رضا ]

 

تو با منی و من تنها هستم ، در قلب منی و من به عشق تنهایی زنده هستم،

تو همنفسم هستی و نفسهایم عطر تنهایی را میدهد

توهمسفرم هستی و جاده زندگی رسم غریبگی را به من یاد میدهد.

تو مال منی و من مال تو نیستم، باران منی و من کویری بیش نیستم،

انگار نه انگار بامنی ،نشسته ای برای خودت حرف از عشق میزنی!

همیشه به یاد توام و در حسرت داشتنت،دلگیر و سردم در روزهای نداشتنت

یک بار عاشق شدم و یک عمر برای تو ،یک بار هم نگفتی دستهایم مال تو!

آن رویا از خیالم رفت و قصه آغاز شد،همه چیز به نفع تو تمام شد

دیدی که در آینه ی چشمان خیسم ،چشمان تو حتی یک ذره هم خیس نشد

من پر از درد بودم و خسته ،اما دل تو حتی یک ذره هم دلگیر نشد

تو با منی و افسوس که من بی تو هستم،انگار نه انگار که عشق تو هستم!

بودن و نبودنت فرقی ندارد،اینکه سرد هستی و با تو بودن تنها برایم عذاب دارد

هستی و انگار نیستی ، گاهی حتی فراموشم میکنی و از من میپرسی که تو کیستی؟

هزار درد دل ناگفته در دلم مانده و همدلم نیستی،

آنقدر اشک ریخته ام که چشمانم نمیبیند که دیگر نیستی!

نیستی و من تنها مانده ام ، آنقدر دلم گرفته که اینجا با غمها جا مانده ام

تو با منی و من تنها نشسته ام، تو در قلبمی و من اینک یک دلشکسته ام!

 


مهدی لقمانی

 


برچسب‌ها: <-TagName->
[ جمعه 1 فروردين 1390برچسب:, ] [ 14:29 ] [ رضا ]
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آرشيو مطالب
لینک های مفید
امکانات وب

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 1
بازدید کل : 1792
تعداد مطالب : 17
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

كدهای جاوا وبلاگ

قالب وبلاگ

آمار سایت



Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
..